یکی یدونه.....چراغ خونه

اندک اندک میرسد گویی بهار

پارسال این روزا یه وروجک تو دلم بود و من از بودنش خبر نداشتم هنوز .اصلا هم نمیتونستم فکر اومدنش و بکنم . روزای خونه تکونی بود و من اصلا حال نداشتم زود خسته میشدم و دل درد میگرفتم کم کم داشت شک برم میداشت که نکنه سنگ کلیه  یا سنگ مثانه ای چیزی گرفتم همش تا می اومدم یه دستمال به دیوار بکشم از دلدرد ولو میشدم لذا تمام کاره خونه تکونی رو آقای پدر آینده انجام داد طفلک اونم روحش خبر دار نبود . چقدر به داشتنش افتخار کردم . حالا وروجکمون واقعا وروجک شده دلش میخواد تمام ساعات روزم و به اون اختصاص بدم تا وقتی تو حوزه دیدش میچرخم همه چیز خوبه ولی امان از لحضه ای که منو نبینه جیغی میزنه بیا و ببین ....نتیجه این که هنوز اندر خم یه کوچه خونه تکون...
17 اسفند 1390

یه کم وقت اضافه

دو روزه پیش واکسن ٤ ماهگی دخترک و زدیم. اولش تا چند ساعت خوب بود بر عکس دفعه قبل . کلا هم زیاد گریه زاری نکرد اما همون شیر نخوردنا رو باز داشت . تب هم خیلی داشت تقریبا ٢٤ ساعت تب داشت و ١٥ دقیقه یه بار باید یه آبی به دست و صورتش میزدم .خلاصه که هرچی رشته بودیم پنبه شد و کلی لاغر شده . تو مرکز بهداشت که وزنش کردیم ٥٨٠٠ بود حالا باید بریم دکتر تا قد هم بگیریم .آخه اونجا پرونده نداره فقط برای قطره وزنش میکنیم . همه چیز تقریبا داره آروم میشه و من هم خیلی سرحال تر از قبل شدم . دلم یه مسافرت میخواست برای عید داخل ایران برامون امکان نداشت یه اکازیون برای لبنان پیدا کردیم که چون دختری پاس نداشت نشد .حالا قراره کارای پاس و انجام بدیم بعد عید...
13 اسفند 1390

سه ماه و 22 روز

این روزا که تهران برفی بود ما هم هوس عکس برفی کردیم دخترک تو خونه فقط با کالاسکه سواری میخوابه بدون شرح حالا دستم و بخورم یا جوجه رو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوب البته که گول نمیخورم  دستم خوشمزه تره ... خیلی شیطون شده دخترک دیگه درست شیر نمیخوره خیلی هم سحر خیزه و صبح ها معمولا قبل از ٨ بیداره ومامان بیچاره هم که تا نصف شب داشته خونه جمع و جور میکرده باید بیدار بشه و با دخترک بازی کنه . دو روز پیش خنده صدا دار میکرد اما از اون روز دیگه تکرار نشده .خیلی انرژی میخواد که سرگرمش کنی اصلا بغلیش نکردم اما به بودنم کنارش خیلی عادت داره تا از کنارش جم بخورم گریه میکنه و برای همین من اصلا به کارای خونه نمیرسم تا بیداره . ...
4 اسفند 1390
1